بانوی ایرانی

این وبلاگ مجموعه ای است از نوشته های زهرا فراهانی در موضوعات مختلف

بانوی ایرانی

این وبلاگ مجموعه ای است از نوشته های زهرا فراهانی در موضوعات مختلف

کرامت بانو ....

اگر صد سال دیگر هم در ایام میلاد پر برکت این برادر و خواهر بزرگوار و صاحب کرامت زنده باشم و نفس بکشم باز هم با صدای بلند لطفی را که این خواهر و برادر بزرگوار در حق من مرحمت فرمودند به گوش همه عالمیان می رسانم . درست دو سال پیش در چنین روزهایی یعنی ایام میلاد حضرت معصومه  سلام الله علیها تصمیم گرفته بودم هر طور شده پوستری هر چند ابتدایی و غیر حرفه ای ترسیم کرده  و همزمان با میلاد با برکت کریمه اهل بیت درمحل اداره منطقه 9 و سالن دبیرستان خودمان نصب کنم . بالاخره هر طور بود پوستر ساده ای تهیه کردم اما برای پرینت رنگی آن به مقداری پول نیاز داشتم ،و از آنجا که حقوق معلمی به زحمت به اواخر ماه که چه عرض کنم به اواسط ماه هم نمی رسد تصمیم گرفتم  روز بعد که درست مصادف با شب ولادت حضرت فاطمه معصومه بود سی دی پوستر را به اداره برده و از مسوول روابط عمومی خواهش کنم تا یک نسخه برای اداره و یک نسخه هم برای دبیرستان خودمان پرینت بگیرد.

 صبح روز بعد  که می  خواستم از خانه خارج شوم مادرم مرا صدا زد و گفت : اگر داری 10 تومان به من بده ، فردا مهمان داریم و می خواهم کمی گوشت و میوه  بخرم . راستش را بخواهید هنوز حقوق مادرم را نیاورده بودند و من نیز هنوز حقوق ماه جدید را نگرفته بودم ، به مادرم گفتم : شرمنده،من  فقط کرایه ماشینم را دارم ولی امروز سعی می کنم حقوقم را بگیرم و برایت بیاورم . موقعی که از خانه بیرون میامدم گفتم : مامان نگران نباش خدا بزرگ است .

وقتی بیرون آمدم حال زیاد خوشی نداشتم ، مادرم هیچوقت برای پول به من رو نمی انداخت و امروز که با من چنین در خواستی را مطرح کرد حتما در فشار زیادی قرار گرفته که از  من درخواست پول کرده است . با خود گفتم حتما امروز به بانک می روم و حقوقم را می گیرم تا از خجالت مادرم بیرون بیایم .

 در اداره مسوول روابط عمومی به خوبی همکاری کرد و دو نسخه از پوستر میلاد حضرت معصومه را پرینت گرفت .  یکی را در اداره نصب کردم و دیگری را برای دبیرستان کنار گذاشتم . ظهر که از اداره بیرون آمدم سر دوراهی عجیبی قرار گرفته بودم ، از طرفی کلام مادرم در گوشم زنگ می زد که برای مهمانی فردا 10 تومان پول می خواست و از طرفی اگر به مدرسه نمی رفتم و پوستر را نصب نمی کردم مناسبت پوستر از بین می رفت و فردا بعد از ظهر هم برای نصب پوستر میلاد حضرت معصومه بسیار دیر بود . کلی با خود کلنجار رفتم و بالاخره راه مدرسه را بر راه بانک ترجیح دادم و با خود گفتم خدا بزرگ است و بالاخره  یک جوری به مادرم پول می رساند ( البته این نکته را هم بگویم که چون در دبیرستان کلاسی برای تدریس نداشتم می توانستم روز دیگری را برای رفتن انتخاب کنم اما ترجیح دادم به مدرسه بروم و پوستر حضرت را نصب کنم .)

به محض اینکه پوستری با مضمون

" یا حضرت معصومه ،  همچون برادر بزرگوارت در قلبهای ما جای داری "

" میلادت مبارک "

 را در  راهروی دبیرستان نصب کردم ، یکی از همکاران صدایم کرد و گفت : تو کجایی چند روز است که می خواهم ببینمت و کارت دارم . علت را پرسیدم .گفت به دفتر برویم تا برایت تعریف کنم . همینکه روی صندلیهای خود جای گرفتیم گفت : چند روز قبل زمانی که پس از تعطیلی مدرسه در سرویسها نشسته و منتظر حرکت بودم خانمی  چادری به کنار مینی بوس آمد و از ما پرسید کدامیک از شما خانم ........ را می شنا سید و وقتی که من پاسخ مثبت دادم به سویم آمد و پاکتی به من داد و گفت این را به خانم ..... بدهید و بگویید این پاکت  را به مادرش بدهد . دوستم می گفت من تعجب کردم و وقتی مشخصات تو را از او پرسیدم دیدم همه مشخصات تو را  خوب می داند و چند بار تاکید کرد این پاکت متعلق به مادر خانم .... است . دوستم می گوید با خود گفتم : به خانم .... بگویم این پاکت را از چه کسی گرفته ام  و نام آن خانم چه بوده است؟و برای همین از آن خانم چادری پرسیدم شما کی هستید و من به دوستم  بگویم این پاکت را چه کسی داده است  که آن خانم پاسخ داد : خانم ...... مرا خوب می شناسد . من خانم  قمی هستم .

صحبت دوستم که به اینجا رسید ناگهان دلم ریخت و به دوستم گفتم آخر من دوست و آشنایی به نام خانم قمی نمی شناسم و شاید آن خانم  مرا با فرد دیگری اشتباه گرفته باشد که دوستم گفت : نگران نباش . آن خانم مشخصات تو را به گونه ای دقیق بیان کرد که مرا هم از حالت تردید بیرون آورد . به هر حال با اصرار دوستم پاکت را باز کردم . از حیرت بر جایم میخکوب شدم ؛ درست مبلغ 10000 تومان یعنی همان مقداری که مادرم صبح امروز از من در خواست کرده بود در پاکت بود .

10قطعه اسکناس 1000 تومانی . و جالب اینکه آن خانم چادری چند بار تاکید کرده بود این پاکت به مادر خانم ..... تعلق دارد . دیگر تاب نیاوردم و زیر گریه زدم . نمی دانستم چه اتفاقی افتاده ، فقط می دانستم که در میان همه دوستانم فردی به نام خانم قمی نمی شناختم و هیچکس هم نمی دانست که مادرم امروز از من چه تقاضایی کرده است .اگر حدس من درست بود معنای این اتفاق این بود که  حتی قبل از اینکه من پوستر حضرت را ترسیم کنم یعنی زمانی که نیت ترسیم آن را در ذهن خود پرورانده ام، آن خانم پاکت پول را به دوستم داده و در تمام این چند روز دوستم منتظر بوده تا مرا ببیند و پاکت را به من برساند. در راه که به خانه می آمدم با خود می گفتم قبل از اینکه پاکت را به مادرم بدهم از او سوال می کنم که آیا دوستی به نام خانم قمی دارد و آیا به یکی از دوستان خود چنین  پولی را قرض داده است یا نه ؟

 به محض اینکه به خانه رسیدم  همین دو سوال را از مادرم پرسیدم و او هم همان جوابهایی را که من تصور می کردم به من برگرداند :

 نه دوستی به نام خانم قمی دارم و نه به کسی مبلغ 10000 تومان قرض داده ام . وقتی مادرم پاکت پول را باز می کرد هیچکس نمی توانست به اندازه ما دو نفر عمق و معنای اشکهای جاری بر صورت ما را تفسیر کند . چه زود پاسخ یک کار کوچک اما عاشقانه شیعیانشان را می دهند و چه زیبا هدیه ای در شب میلاد با برکتش به ما تقدیم کردند . آن پاکت پول ، سر آغازریزش  برکتی عجیب در خانه ما بود و امدادهای غیبی خداوند را برای ما به ارمغان آورد. حقا که آیین مهرورزی و دوست داشتن را باید از مکتب با برکت خاندان پیامبر صلوات الله علیهم آموخت و جانانه در این راه شاگردی کرد ........