بانوی ایرانی

این وبلاگ مجموعه ای است از نوشته های زهرا فراهانی در موضوعات مختلف

بانوی ایرانی

این وبلاگ مجموعه ای است از نوشته های زهرا فراهانی در موضوعات مختلف

فطرس

فطرس فرشته ای که به برکت وجود امام حسین نجات یافت

از اینکه در زیر گنبد مطهر ابا عبد الله نماز زیارت می خواندم احساس شادی زاید الوصفی داشتم. تصمیم گرفته بودم حال که افتخار زیارت اباعبد الله نصیبم شده است تا می توانم برای اموات و ملتمسین دعا نماز بخوانم و آنها را نیز در این فیض بزرگ شریک کنم .   ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود ، حرم حضرت تقریبا خلوت بود و خیلی از زائران برای استراحت بعد از ظهر به مکانهای اقامت خود رفته بودند.

در رکعت دوم نماز بودم که ناگاه صدای گوشنوازی به گوشم رسید ، به نظرم آمد که جمعیتی حدود چهار صد یا پانصد نفر بانوی  جوان به حرم آمده اند و با صدای موزون و سوزناکی گریه می کنند.گوشنوازی این صدا از این جهت بود که صدای گریه و شیون این بانوان همچون یک قطعه موسیقی ، موزون و هماهنگ بود و سوزناکی آن از این جهت که صدای این بانوان به گونه ا ی غمناک بود که گویا همین لحظه عزیزی را از دست داده بودند ، اگر چه مشغول نماز بودم اما این صدای عجیب توجهم را بشدت به خود مشغول کرد ،با خود می گفتم این کاروان چه کاروانی است که اینگونه موزون و سوزناک برای حضرت ابا عبد الله اشک می ریزد ، لحظه شماری می کردم تا پس از اتمام نماز  این کاروانیان و گریه های سوزناکشان را ببینم و با انها همنوا شوم ، وقتی نمازم به پایان رسید به سرعت به اطراف نگاه کردم ، هر چه گشتم جز همان چند نفری که در اطراف ضریح بودند کس دیگری را ندیدم ولی باز آن صدا به گوشم می رسید ،نمی دانستم چه پاسخی به این پرسش درونیم بدهم ؟این صدا از کجا بود ؟ این بانوان چگونه با این صدای روحنواز و به صورتی زیبا و هماهنگ گریه می کردند؟ چرا من این صدا را می شنیدم اما صاحبان صدا را نمی دیدم ،هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید . در افکار خود غرق بودم که ناگاه نکته ای به ذهنم جرقه زد ، شنیده بودم که فرشتگان عالم ملکوت پس از به شهادت رسیدن امام حسین و یاران وفادارش در اطراف مضجع شریف آن  حضرت به عزاداری پرداخته اند  وهمچنان  تا قیامت برای ابا عبدالله به عزاداری مشغول خواهند بود. از حرم امام حسین خارج شدم و لی آن صدا  همچنان در گوشم طنین انداز بود.

پس از بازگشت از سفر عتبات عالیات ، تا مدتها ،حتی زمانی که به خواب می رفتم  آن صدای زیبا را می شنیدم و خاطرات زیبای سفر به کربلای معلی در ذهن و جانم زنده می شد ، تا اینکه یک روز بر حسب اتفاق ، کتابی در باره واقعه کربلا بدستم رسید که در آن در باره یکی از فرشتگان مقرب خداوند مطالبی نوشته شده بود ،

خلا صه آن داستان این بود که.........

زمانی که جبرئیل  امین برای ابلاغ پیامی به محضر مبارک 

 رسول اکرم(ص) به زمین فرود می آمد در بین راه فرشته‌ای

را می بیند که بر روی زمین ناله و فریاد می‌کند.

جبرئیل به آن فرشته که نامش فطرس بود نزدیک شده و از

او می پرسد: ای فطرس، برای چه این گونه ناله و فریاد می

کنی؟ فطرس می گوید: ای جبرئیل امین، خداوند مرا به

کاری امر کرد؛  اما من سرپیچی نمودم و بال و پرم اینگونه

که میبینی سوخت .

فطرس از جبرئیل می پرسد: شما کجا می‌روید؟

جبرئیل می گوید: به خدمت رسول خدا(ص) می‌روم. فطرس

 ناله‌ای زده و می گوید: اگر امکان دارد مرا هم با خود به 

 خدمت حضرت رسول(ص) ببرید. تا شاید آن حضرت در حق

 من دعا کند و بال و پرم به حالت اول بازگردد. جبرئیل هم

پذیرفته و  فطرس فرشته را با خود به خدمت آن حضرت می برد.

جبرئیل و فطرس فرشته زمانی به محضر پیامبر می رسند

که امام حسین (ع)  نیزدر کنار پیامبر(ص)مشغول بازی بود.

 پیامبر از ماجرای فطرس با خبر می شود  و به او می

فرماید: ای فطرس، جلو بیا و بال و پر  خود را به  بدن

حسین(ع) بمال.

 فطرس بدن خود را به بدن امام حسین(ع)می  مالد و در

همان موقع بال و پر فطرس باز شده و پرواز می کند و به

 

مقام و مکان خود در آسمان باز می گردد.

زمانی می گذرد و واقعه جانسوز کربلا رخ می دهد . زمانی

که فطرس از واقعه کربلا مطلع می شود به خداوند عرض

می کند: خدایا ، ای کاش زودتر

 از این واقعه خبر دار می‌شدم و با فرشتگان دیگر به یاری

حسین و یارانش  می  شتافتم  .از سوی خداوند  خطاب

می رسد که: ای فطرس به همراه  هفتاد هزار فرشته ای

که در معیت تواند به زمین  بروید و در جوار مرقد حسین 

 معتکف  شوید و در سوگ مصیبت او اشک بریزید. فطرس

به همراه دیگر  فرشتگان دیگر به سرزمین کربلا فرود می

آید و به آن چه که خداوند به او امر فرموده بود  تا روز جزا در

سوگ حسین و یاران با وفایش عاشقانه اشک می ریزد.......