از اخرین سروده هایم تقدیم به پیشگاه بانوی دو عالم ....
مزن جانان من بر کوخ این در
که واویلا کشد از درد این در
مگر غافل شدی ازسوز این بیت
که اینگونه رهایی در بر در؟
بخوان خون قصه پر سوز این بیت
حکایتها نماید بهرت این در
چرا با ما پریشانحالی ای در ؟
زچه تو بی سر و سامانی ای در؟
در اینجا دخت احمد را شکستند
ندارد طاقت ابراز این در
در اینجا چشم حیدر تار گردید
بشد شرمنده از احساس این در
ولایت در بر در ضربه خورده
بشد خم از الم زانوی حیدر
حسن با کوخ این در قصه ها گفت
بشد شرمنده حتی میخ این در
حسین در پای این در اشکها ریخت
چرا با اشک او همرازی ای در؟
در بیت علی ، گُل را شکسته
شکایت از که سازد میخ این در؟
در بیت علی آتش گرفته
ز خجلت سوخته کانون این در
در اینجا فاطمه بیتاب گشته
ز بیتابی او ، شرمنده این در
چرا با جان او ممزوج گشتی ؟
چرا از درد او گریانی ای در ؟
چرا آهن به سینه ثبت کردی ؟
به روح او چو جانفرسایی ای در
در بیت علی ، زهرا شکن شد
که با اشک علی بیتابی ای در
مگر چشم علی را دور دیدی ؟
که بر زهرا کشیدی شعله ،ای در ؟
هراس از بازوی زهرا نکردی
که بر فریاد او نالانی ای در؟
به زینب چون که آتش را عیان دید
چگونه داغ و چون سوزانی ای در؟
چرا اندوه خود پنهان نکردی ؟
که آتش می زنی بر جان حیدر
حیا از چشم پیغمبر نکردی
که با میخت به زهرا سفتی ای در؟
چرا سنگینیت را کم نکردی ؟
که بر جسمش چنین آواری ای در ؟
بخوان این قصه آتش به در را
برای مادر احساس ای در
امروز سالروز میلاد حضرت زینب سلام الله علیهاست . همان بانویی که در آغوش هیچکس جز برادرش حسین آرام نگرفت . گوئیا به این دنیا آمده بود تا تنها برای حسین نفس بکشد ....برای حسین زنده باشد و برای حسین جان دهد ..... اصلا نام زینب جز در کنار نام حسین معنائی ندارد.... چندی پیش ابیاتی با موضوع اولین حضور زینب سلام الله علیها بر آستان برادر پس از واقعه کربلا سروده بودم ..... امید که حضرتش از من حقیر بپذیرد......
بهر دیدار تو با سینه زار آمده ام
از غریبی سفر ، روی نزار آمده اممن عاشق نتوان طاقت دوری رخت
به تمنای تو با قلب فکار آمده ام
حسرت روی تو و بوی تو و صوت حزین
اینهمه در طلبت زار و نزار آمده ام
به یقین با خبری از سفر و سختی راه
با همه رنج سفر در شب تار آمده ام
من به قربان سر و روی تو و مقبر تو
خوب دانی که چرا اینهمه زار آمده ام
جان من باز نپرسی ز جدائی عزیز
بی رقیه همه با سختی کار آمده ام
ای فروغ رخ تو شمس دل آرای جهان
به فروغ رخ تو اینهمه بار آمده ام
ای نفس باز بگو از جگر تشنه به آب
من به ذوق نفست یکه سوار آمده ام
ای حریم حرمت منطقه عشق خدا
من به عشق حرمت موج سوار آمده ام
ای عزیز دل تو دست علمدار خدا
بهر بوسیدن آن یکه سوار آمده ام
وه خوش آنروز که در بحر تو گردم سر مست
من زینب به تمنای تو با آه و نزار آمده ام
فرش قرمز
دوباره بازگشته فرش قرمز چرا آزاد گشته فرش قرمز؟
دوباره باز شد اسباب مستی چه خوش آواز گشته فرش قرمز
بساط بیرگی و بی خیالی بلند آواز گشته فرش قرمز
حیاتی همره مستی و رخوت چه خوش پرواز گشته فرش قرمز
چرا بس بی خیال از آه مظلوم؟ چرا آباد گشته فرش قرمز ؟
کجا رفته است آن فرهنگ ایثار چرا بازار گشته فرش قرمز
کجا شد قرمزی خون پاکان؟ که چون پر بار گشته فرش قرمز
چرا باید جدا از خون یاران چرا خوش نام گشته فرش قرمز؟
یقین از لاله قرمز جدائیم که در ما بازگشته فرش قرمز
همانا از طریق حق بماندیم که خوش بازار گشته فرش قرمز
همه مستند و غرق رنگ و فرشند که اینگونه نشسته فرش قرمز
۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
به مناسبت ایام گرامیداشت مقام معلم شعری با طنز تلخ سرودم .....نمی دانم دوستان معلم را خوش می آید یا ناخوش ....
ای وای بر دبیری کز یاد رفته با شد
اسفند مانده باشد اقساط رفته باشد
ای وای بر دبیری تا صبح می نوشته
اوراق مانده باشد احلام رفته باشد
ای وای بر دبیری کز مهر نیکمردان
خیری ندیده باشد آلام مانده باشد
ای وای بر دبیری کز روی مهرورزی
لطفی نموده باشد لطفی ندیده باشد
ای وای بر دبیری کز دوستان برنجد
رحمی ندیده باشد عشقی نخوانده باشد
ای وای بر دبیری کز روی بی نصیبی
مهمان ندیده باشد اطعام رفته باشد
ای وای بر دبیری کز علم قهر کرده
درسی نخوانده باشد مشقی ندیده باشد
ای وای بر دبیری کز روی بی پناهی
وامی ندیده باشد اقساط مانده باشد
ای وای بر دبیری کز دیگران نویسد
متنی نخوانده باشد درسی نداده باشد
ای وای بر دبیری کز روی موجر خود
رحمی ندیده باشد تخفیف رفته باشد
ای وای بر دبیری چون عاشقان نباشد
شعری ندیده باشد احساس رفته باشد
ای وای بر دبیری کز روی دوستانش
شرمنده گشته باشد اکرام رفته باشد
ای وای بر دبیری کز روی پر نیازی
شادی ندیده باشد اقراض مانده باشد